نازنین زهرا جونم نازنین زهرا جونم ، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره
مهیارجونممهیارجونم، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 3 روز سن داره

نازدونه، ماه دونه

عید مبعث

امشب شب مبعث پیامبر اکرم (ص) است. بابایی قراره برامون کباب درست کنه و اینکه مامان و بابایی در عید مبعث 89 نامزد شدن پس امشب برامون یک شب خاصه   عیدتونم مبارک  ...
25 ارديبهشت 1394

فیتیله جمعه تعطیله

جمعه خوبی بود هوا خیلی خوبی بود بعدصبحونه رفتیم بیرون ی دوربزنیم تو حیاط قبل رفتن از گلم عکس گرفتم گل های حیاط مون خیلی. حیاط قشنگ کرده بیرون ی دوری زدیمو رفتیم خونه بابابزرگ بهشون سربزنیم بعد رفتیم خونه عمه وناهار عمه نگه داشت خیلی خوش گذشت خونه شون توهم حسابی با بچه ها بازی کردی بعدناهاراومدیم خونه مامانی خورشت موردعلاقشوبارگذاشت. قورمه سبزی   به بابایی پیشنهاددادم بریم خونه بابابزرگ با هم باشیم شامو، شب خوبی بودوخوش گذشت بهمون  تا ی جمعه خوب دیگه با خاطرات شیرین عزیزانم ...
18 ارديبهشت 1394

دختر زرنگ من

دختر نازمامان و بابا خیلی کاریه توکارهای خونه خیلی دوست داره کمک کنه جارودستی میشه عاشق ظرف شستنه البته بیشتر میخواد آب بازی کنه   ولی واقعا ظرف هم بلده بشوره یا آب بکشه چ دختر ماهی دارم من   حیاط شستن از حرفه ی ترین کارهاشه طوری جارومیکنه که سرتا پا منو خودشو خیس میکنه   ظرف شام ناهار رو کمک میکنه میچینه و حتی جمع میکنه   سفره هم پاک میکنه دیگه ازخانومیش هرچی بگم کم گفتم  ...
17 ارديبهشت 1394

دختر خوب من

دخترخوب من حتی نماز هم میخونه کوچیکتر که بود هروقت نمازمیخوندیم بدوبدو میومد مهر بر میداشت فرارمیکرد   وقتی منو بابایی نمازمیخوندیم نازنینم سجده میرفت و. دیگه بهش مهرمیدادیم تا مهر ماه رو برنداره همش سربهمهر بود مهر بوس میکرد تند تند سجده میرفت خیلی دوست داشتنی بود اون لحظه   از پارسال که چادردارشدی هروقت بخواهی چادرتومیدم سرکنی نمازبخونی حتی اعضا خانواده هامون که پیششون میرفتیم و درحال نمازخوندن بودن عزیز دلم باهاشون نمازمیخوند الان که بزذگترشده که مهربونتر شده موقعی که اذان میزنه بمن یادآوری میکنی و بهم میگی مامان نمازه   خداروشکر میکنم بابت گل بهارم ازخدامیخوام عزیزا دلم باایمان باشند و خدا جونو هیچ وقت فرامو...
15 ارديبهشت 1394

مشهد دی ماه 93

یک سفر عالی سه تایی به مشهد پابوس آقا امام رضا (ع) که واقعا خوش گذشت باقطار   سه چهارروزه قسمته همه ارزومندان بشه   بابایی قول داده بود که ببره مشهد و آقا هم طلبید چون ما رفتیم راه آهن شناسنامه و کارت ملی ها رو جا گذاشتیم     و گفتیم دیگه هیچی کنسل شد ولی یک جوری بابایی حلش کرد و رفتیم مشهد نزدیک های ظهر بود که رسیدیم و بعد آماده شدن رفتیم حرم دلم داشت پرمیزدواسه حرم امام رضا ع       گل بهارم هم همراه بابایی رفت زیارت و بعد زیارت حیاط حرم بودیم و تا میشد عکس انداختیم خسته بودیم رفتیم مسافرخونه تا استراحت کنیم.  بجز زیارت گل بهارم بردیم شهربازی و شاندیز باغ وحش بیشتر...
15 ارديبهشت 1394

مهدرفتن دخمل نازم

منو بابایی خیلی وقته تصمیم داریم بفرستیمت مهدقران ببینیم خداچی میخواد فعلا که من باردارم بابایی هم سرکاره رفت و برگشتت چی منم تنبل ولی اینجوری هم نمیشه حوصله ت سر میره یکی دو هفته دیگه قرار بریم کرج برگردیم تا دو ماهم شده بفرستمت مهد من تو خونه دوست دارم استراحت کنم و شرمنده گل بهارم میشم چون دوست داری باهم بازی کنیم زودخسته میشم این بهترین راهه. روزها هم بلندشده همش میای بهم میگی مامان حوصلم سر میره الهی مامان فدات بشه ما به فکرت هستیم عزیزم   نینی بیاد کمتر بی قراری میکنی گلم  ...
13 ارديبهشت 1394

ماه محرم

ماه محرم 91اولین ماه ممحرمی بود که دوتایی رفتیم سرکوچمون تا عزاداری و رفتن دسته های عزاداری رو تماشا کنیم سال 90 محرم خونه بابابزرگ بودیم ولی سال دیگه با هم رفتیم بیرون و سال 92 هم شب ها میرفتیم بیرون همه دسته های عزاداری ازسرکوچمون ردمیشد خیلی زیبابود عزاداری های عاشقانه مردم برای امام حسین (ع)  و روز عاشورا باباییماروبردمعصوم زاده امامزاده هستش روزعاشورا همه دسته های عزاداری میان اونجا و حتی همه. مردم نذری میارن پخش میکنند و بعد مردم برمیگردن داخل شهر و به مسجد میرن برای نماز سال 93هم همینطوربود ولی بارونی بودبیشترشب ها محرم و منو نازگلم میرفتیم دسته میدیدم من که لذت میبردم مخصوصا این پسربچه های کوچولو که اخرصف زنجیرزنی زیبا یی می...
13 ارديبهشت 1394

تولد گل بهارم

                تولد 1 سالگی نازنینم خودمون 3تایی بودیم خونمون ایشاا 120ساله شی عزیزمامان و بابا   کادو دخترنازم ی عروسک بود و ی کیک خوشمزه ه دعا همه پدرومادره مادرها سلامتی و شادی برای بچه هاست منو بابایی هم دعا میکنیم همیشه سلامت و شادباشی      تولد 2 سالگیت تصمیم گرفتیم بریم خونه بابابزرگ و با بچه ها باشی فاطمه و فریماه و غزل که نبود و ی تاب مجلسی کادو خریدیم منو بابایی، و فاطمه و فریماه عروسک باب اسفنجی بهت دادن و عمو اسی و عزیز پول بهت دادن دستشون درد نکنه    تولد 3 سالگیت باز خونه خودمون 3 تایی بودیم این دفعه هم خیلی خوش گذشت کی...
13 ارديبهشت 1394

لحظه‌ها شیرین نازنین

اگه اشتباه نکنم اولین کلمه ی که دخترنازم گفت بابا بود بعد مامان چیکار میشه کرد دخترا بابایی هستن دیگه  اولین باری هم که خندیدی یادمه که با دخترگلم بودم بعد من یک دفعه عطسه م گرفت عطسه مامانی نه وحشتناک بود   نه ویبره ی  که دخملی من داره میخنده خیلی خوشحال بودم چون منتظربودم خندیدنتو ببینم    ازحرف زدن های شیرینت بگم که دل مامان بابا روبردی بیشتر کلمه ها رو برعکس میگی مثلا بهم میگی مامانی وای هوا چقدر گرم شده (سردشده) یا آب چقدر سرده موقع حمام (داغه)     اولین باری که رفتیم مسافرت ده دوازده روزت بود رفتیم کرج خونه بابابزرگ و اولین باری. که رفتیم مشهد سه تایی دی ماه 93 بود خیلی هم خوش گذشت   ...
11 ارديبهشت 1394

عملیات از پوشک گرفتن و پستووونک

عملیات پوشک گیری خیلی سخت بود   ولی خداروشکر بالاخره تونستم البته با حمایت بابایی چون من زود کم می آوردمو خسته میشدم و تعطیل میکردم ولی بابایی ازم خواست که صبورترباشم خیلی کمکم کردخیلی ماهه  اوایل بهمن 93 بود که کم کم همکاری کردی دخترخوبم و الان دیگه مایبیبی نمیشی چون خودتم خسته شده بودی ازش منم چوون تجربه یک نداشتم و سخت میگرفتم نتونستم زودتر بگیرم و همراه با این عملیات ضربتی پستونکتم گرفتم هورااااااا ...
11 ارديبهشت 1394